جدول جو
جدول جو

معنی راه نشینی - جستجوی لغت در جدول جو

راه نشینی
(نِ)
عمل راه نشین، گدایی. نشستن در معابر سؤال را. نشستن بر سر راهها گدایی را. رجوع به راه نشین شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از راه نشین
تصویر راه نشین
غریب، بی خانمان، گدا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ره نشین
تصویر ره نشین
راه نشین، غریب، بی خانمان، گدا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاه نشین
تصویر شاه نشین
جای نشستن شاه در اتاق، قسمتی از یک اتاق بزرگ که شبیه ایوان ساخته می شد اما به طرف حیاط در نداشت، غرفۀ داخل اتاق
فرهنگ فارسی عمید
(کِ یَ / یِ نِ)
اجاره نشینی. (یادداشت مؤلف). عمل کرایه نشین. (فرهنگ فارسی معین) : و زن و دو کودک عزیزش را از ناراحتیهای کرایه نشینی برهاند. (شوهر آهوخانم از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کامْ وَ شُ دَ / دِ)
که در راه بنشیند. که بر سر راه بنشیند، کنایه از گدا و مردم بی خانمان. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی متعلق بکتاب خانه مؤلف). کنایه از گدا و بی خانمان که بر سر راه نشسته گدایی کند. (از برهان) (ارمغان آصفی) (آنندراج) (بهار عجم) (از فرهنگ نظام). چنانچه دریوز گدایی را گویند که از درها جوید، راه نشین گدایی را گویند که بر سر راهها بنشیند و سؤال کند. (رشیدی). گدا که در معابر بنشیند سؤال را. (یادداشت مؤلف). گدا. (ناظم الاطباء) :
دلخواه که هست ماه خرگاه نشین
خورشید بود بکوی او راه نشین
از دیدۀ من برون نخواهد رفتن
کو شاه من است و چشم من راهنشین.
الهی همدانی (از نظام).
، خاک نشین و اهل خاک که کنایه از افتاده و متواضع باشد:
ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت
با من راه نشین ساغر مستانه زدند.
حافظ.
با من راه نشین خیز وسوی میکده آی
تا ببینی که در آن حلقه چه صاحب جاهم.
حافظ.
، کنایه از مسافر و راهگذار. (بهار عجم) (از آنندراج) (ارمغان آصفی) ، غریب. (برهان) (ناظم الاطباء) (از رشیدی) (لغت محلی شوشتر) ، قاصد. (برهان) (لغت محلی شوشتر). قاصد و پیک. (ناظم الاطباء) ، کنایه از طبیبی که بر سر راه نشیند و دارو فروشد. (رشیدی) (ارمغان آصفی) (بهار عجم) (آنندراج). طبیبی که بواقع طبیب نیست کلاشی و دکانداری را بر سر راه نشیند:
متاع من که خرد در دیار فضل و ادب
حکیم راه نشین را چه رفت در یونان.
سعدی.
طبیب راه نشین قدر عشق نشناسد
برو بدست کن ای مرده دل مسیح دمی.
حافظ.
، کنایه از کسی که بسیار راه میرفته باشد. (برهان) (لغت محلی شوشتر) ، آشکار و هویدا. (ناظم الاطباء) ، عاشق شیدا. (لغت محلی شوشتر). (در معنی اخیر جای دیگر دیده نشد)
لغت نامه دهخدا
تخت نشین. مسندنشین
لغت نامه دهخدا
(نِ)
دهی از دهستان طارم بالا بخش سیردان شهرستان زنجان. دارای 389 تن سکنه. آب آن از رودخانه. محصول آن غلات. پنبه. انار و گردو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
پیشگاه. صدر. هر قسمت برتر از قسمتهای دیگر تالار یا اطاق که تخصیص به بزرگان داشته باشد و آن جایی است چون محراب که در قسمت صدر اطاق سازند چنانکه در حمام نیز باشد. قسمت پیش تالار که زمین آن بلندتر از زمین قسمتهای دیگر است و صدر همان است. (از فرهنگ نظام) ، رواق و ایوانی برجسته تر از سطح کوشک و قصر که شخص پادشاه در آنجا جلوس میکند. (ناظم الاطباء). محلی از عمارات که شاه در آن نشیند. (انجمن آرا). شاهنیشین معرب کلمه است. (دزی ج 1 ص 717). محل نشستن پادشاهان. (از برهان) (فرهنگ نظام). نشستنگاه پادشاه و کرسی پادشاه. (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) :
شاهنشین چشم من تکیه گه خیال تست
جای شه است چشم من بی تو مباد جای تو.
حافظ.
کمر خدمت دل باز نخواهی کردن
گر بدانی که در این شاه نشین میباشد.
صائب (از آنندراج).
، نوعی از عمارت. (برهان قاطع) (انجمن آرا). نوعی از عمارت باشد که یک طرف او پنج یا هفت در بود و باقی اطراف او هم درها باشد. (آنندراج). چون در قدیم درهای چنین اطاقی را ارسی میگفتند. گاه از باب تسمیۀ کل به جزء اطاقی را که دارای چنین درهایی بود ’ارسی’ میخواندند. (از فرهنگ فارسی معین ذیل ارس) ، هر رواق و ایوان و پیش طاق و بالا خانه عمارت طولانی. (ناظم الاطباء) ، بساط و فرش قیمتی و گرانبها. (فرهنگ نظام) (برهان قاطع). بساط گرانمایه. (ناظم الاطباء) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(بِهْ نِ)
خوش نشینی. دوستی و مجالست نیک:
روز شادی به نشینی خود کند هر دشمنی
دوست آن باشد که تا جان وقت تیمار ایستد.
سیدحسن غزنوی
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ / تِ)
گدای سر راه. (از آنندراج) (از برهان) (از انجمن آرا) (ناظم الاطباء) :
ای به درگاه تو قصه برسان صاحب رای
ره نشین سرکوی کرمت حاتم طی.
انوری (از انجمن آرا).
به خواری منگر ای منعم ضعیفان و نحیفان را
که صدر مجلس عشرت گدای ره نشین دارد.
حافظ.
صاحب غیاث اللغات این ترکیب را بکار برده است:طبیب ره نشین، مردم غریب بی خانمان. (ناظم الاطباء) (از برهان) (از آنندراج) ، مسافر و قاصدی که پیوسته در راه باشد، دزد قطاع الطریق، باج ستان. (ناظم الاطباء) (برهان). رجوع به راه نشین در همه معانی شود
لغت نامه دهخدا
(پَ دَ / دِ نِ)
حالت و چگونگی پرده نشین
لغت نامه دهخدا
(نِ)
جلوس بر خاک، بدبختی. فقر. بیکسی، فروتنی:
در سرکشی است خاک نشینی که گفته اند
فواره چون بلند شود سرنگون شود.
؟
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ نِ)
عمل خانه نشین. حالت خانه نشین
لغت نامه دهخدا
تصویری از خانه نشینی
تصویر خانه نشینی
عمل خانه نشین
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه در کنار راه نشیند، گدای سر راه، بی خانمان، غریب یا حکیم راه نشین. یا حکیم راه نشین متطببی که در کنار خیابانها مینشست و مردم را با دادن بعض حبوب مداوا میکرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غار نشینی
تصویر غار نشینی
زندگی در غار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرده نشینی
تصویر پرده نشینی
حالت و چگونگی پرده نشین
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه در کنار راه نشیند، گدای سر راه، بی خانمان، غریب یا حکیم راه نشین. یا حکیم راه نشین متطببی که در کنار خیابانها مینشست و مردم را با دادن بعض حبوب مداوا میکرد
فرهنگ لغت هوشیار
عمل کرایه نشین: ... (وزن و دو کودک عزیز ش را از نا راحتیها کرایه نشینی برهاند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاه نشین
تصویر شاه نشین
پیشگاه، صدر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاه نشین
تصویر شاه نشین
((نِ))
تخت، جای نشستن شاه، قسمتی از اتاق که سطح آن بالاتر از قسمت های دیگر بود، مخصوص نشستن بزرگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ره نشین
تصویر ره نشین
((رَ نِ))
گدای سر راه، غریب، بی کس، راه نشین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از راه نشین
تصویر راه نشین
((نِ))
گدای سر راه، غریب، بی کس، ره نشین
فرهنگ فارسی معین
سوگواری، عزاداری، مصیبت زدگی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کهکشان، مجره
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تخت، صدر، کرسی، مقصوره، پایتخت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گوشه گیری، اعتکاف، اعتزال، انزوا، ریاضت کشی، چله داری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
راه رفتن
فرهنگ گویش مازندرانی